همه چی مثل اون روزها
یکشنبه 15 بهمن دوسال پیش همین موقع، دقیقا بیست و یک روز بود که از بارداریم مطلع شده بودم. خیلی عجیبه که امسال حال و هوای اون روزها بدجوری برام زنده شده. ویار و احساس سرما و بی حالی و حالت انزجار از گوشتهای یخ زده توی فریزر. هوای خنک زمستون که می خوره تو صورتم، به خودم می گم عجب ظرفیتی داشتم من اون روزها که این شرایط رو تحمل می کردم. هوس پیاده روی تو پارک چیتگر، فکر کانادا که دوباره افتاده تو سرم، کلاس زبانی که دیگه نمی رم، و خیلی جالبه که امروز صدای گرومپ گرومپ بنایی هم از طبقه بالا میاد، عین همون موقع ها! وقتهایی که ولو می شدم تو تختم و کتاب می خوندم، یا بعد ها که نمی تونستم رو شکم بخوابم و روی مبل می نشستم، یا حتی وقتهایی که وسط روز چشم...